در حقیقت عشق را خود نام نیست
می که می نوشد چو آنجا جام نیست
کی بیابد نیک نامی در جهان
هر که او در عاشقی بدنام نیست
مرغ دل سیمرغ قاف معرفت
جز سر زلف بتانش دام نیست
سوختگان دانند و ایشان گفته اند
پخته داند کاین سخن با خام نیست
صبحدم می گفت سرمستی به من
بامداد عاشقان را شام نیست
در خرابات مغان مستان بسی است
همچو من مستی در این ایام نیست
نعمت الله جام می بخشد مدام
خوشتر از انعام او انعام نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و ویژگیهای آن است. شاعر میگوید که عشق به خودی خود نامی ندارد و مانند مینوشی که در جایی که جامی نیست، درک نمیشود. فردی که در عاشقی بدنام نیست، میتواند در جهان نیکنامی یابد. او همچنین به وجود سوختگان و عاشقانی اشاره میکند که میدانند در دل فقط زلف محبوب است که باعث آزار است. صبحدمی، شخص مستی به او میگوید که عاشقان در بامداد چیزی ندارند، و در خرابات مغان، بزرگانی چون او بسیارند. در پایان، شاعر بر این نکته تأکید میکند که نعمتی که از خداوند (نعمت الله) میرسد، بهتر از هر منتی است و خوشحالتری در آغوش عشق وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عشق در واقع نام مشخصی ندارد، مانند می که وقتی در جام نیست، نوشیدنی بینام و نشان میشود.
هوش مصنوعی: هر کس که در عشق بدنام نباشد، به راحتی میتواند در دنیا نام نیکو و خوب پیدا کند.
هوش مصنوعی: پرندهای که به عشق و معرفت پرواز میکند، جز زنجیرهای دلدادگی و وابستگی به زیباییها و دلرباییها، چیزی در چنگ ندارد.
هوش مصنوعی: سوختگان به خوبی میدانند و آنها گفتهاند که تنها کسی که تجربه دارد، میتواند این سخن را درک کند و متوجه باشد که این حرفها از روی ناپختگی نیست.
هوش مصنوعی: در صبح زود، کسی به من میگفت که در حالت شادمانی، صبح برای عاشقان مانند شب است و آنها هرگز از دلتنگی و غم رهایی نمییابند.
هوش مصنوعی: در میخانهها و محفلهای مغان، افراد بسیاری مانند من وجود دارند، اما در این روزها مثل من مستی پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: نعمت خداوند همیشه در حال بخشش است و نوشیدن شراب معرفتی که او میدهد، از هر نوع نعمت دیگری بهتر و خوشایندتر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت بر من زین سخن جز نام نیست
لاجرم یک ساعتم آرام نیست
عشق سیمرغ است، کو را دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست
پی به کوی او همانا کس نبرد
کاندر آن صحرا نشان گام نیست
در بهشت وصل جانافزای او
[...]
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
کام هر جویندهای را آخریست
[...]
هرکه با زلف تو اندر دام نیست
همچو من پیوسته بی آرام نیست
گر چه باشد سرو همبالای تو
راستی را چون تو با اندام نیست
چشم نرگس دل نیارد کرد صید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.