گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بنده ایم و عابد و معبود اوست

بلکه معدومیم ما موجود اوست

گر کسی راهست مقصودی دگر

عارفان را از همه مقصود اوست

جود او بخشید عالم را وجود

نیک دریابش که عین جود اوست

این و آن نقش خیالی بیش نیست

آنکه هست و باشد و هم بود اوست

سر نهاده پیش او بر خاک راه

ساجدیم و حضرت مسجود اوست

حکم میخانه به ما انعام کرد

آنکه ما را این عطا فرمود اوست

نعمت الله جان به جانان داد و رفت

نزد یاران عاقبت محمود اوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

از تمام انبیا مقصود اوست

بود موجودات را موجود اوست

اثیر اخسیکتی

نه سپهر از اختر مسعود اوست

هفت دریا جرعه یک جود اوست

اسیری لاهیجی

جمله عالم عابد و معبود اوست

هر چه بینی ساجد و مسجود اوست

صفی علیشاه

خلق اشیاء یک نشان از جود اوست

بودها فانی و باقی بود اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه