گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

رند سرمست فارغ البال است

بی غم از قال و ایمن از حال است

نی که موجود ثانیش خوانند

بر الف نزد عارفان دال است

سر فدا کن چه قدر زر باشد

خرقه چو بود که مال پامال است

خواجه گر راه میکده گم کرد

مرد هادی نگر که او ضال است

هرچه بر عقل مشکلست ای یار

حلَش از عشق جو گر اشکال است

عشق مشاطه ایست تا دانی

بلکه صاحب تمیز و دلال است

عقل کل در بیان سید ما

دم فرو بسته گوئیا لال است

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حمیدالدین بلخی

گرچه اندر زبان ابدال است

این مثل لایق چنین حال است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه