گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق مست است و عقل مخمور است

عاقل از ذوق عاشقان دور است

دل ما گنجخانهٔ عشق است

گنجخانه به کُنج معمور است

نظری کن که نزد اهل نظر

هر که او ناظر است منظور است

نور چشم است در نظر پیدا

دیده ای کو ندید بی نور است

زاهد ار ذوق ما نمی داند

هیچ عیبش مکن که معذور است

آفتاب ار به نور پیدا شد

سید ما به نور مستور است

نعمت الله به رندی و مستی

در همه کاینات مشهور است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۷۱ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

قوت روح خون انگور است

تن پر از فتنه گشت و معذور است

آن نبید اندر آن قدح که به وصف

جان در جسم و نار در نور است

همچو زنبور شد زبان گز و باز

[...]

ابوالفرج رونی

روزگار عصیر انگور است

خم ازو مست و چنک مخمور است

خیز تا سوی باغ بشتابیم

کز می و میوه اندر او سور است

سیب سیمین سلب چو گوی بلور

[...]

حمیدالدین بلخی

سخت بسته چو راه گوش کر است

ناگشاده چو دیده کور است

نا بسوده چو گوهر صدف است

نا گرفته چو قلعه غور است

گوئی از بی فضائی و تنگی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
عراقی

دل، چو در دام عشق منظور است

دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم در رخت به دیدهٔ دل

گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه