عشق مستست و عقل مخمور است
عاقل از ذوق عاشقان دور است
شادمانی جاودان دارد
به غم عشق هر که مسرور است
دل ما جان خود به جانان داد
ز آن حیاتی که یافت مغرور است
جام گیتی نما چو می بینیم
در نظر ناظر است و منظور است
نور چشم است اگر نظر داری
آفتابی به ماه مستور است
زاهد ار ذوق ما نمی داند
عیب زاهد مکن که معذور است
نعمت الله رند سرمست است
در خرابات نیک مشهور است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی احساسات عشق و عقل میپردازد. شاعر میگوید که عشق سرمستکننده است و عقل در برابر آن ناتوان میشود. کسی که در عشق شاد است، از غمها دور میشود. دل عاشقان در عشق خود را به معشوق میسپارند و از این حیات لذت میبرند. همچنین اشاره میکند که زندگی پر از زیباییها و نعمتهاست و برخی افراد مثل زاهدان ممکن است از لذتهای عشق بیخبر باشند، اما این نقصی برای آنها نیست. در نهایت، شاعر بیانگر این است که یک شخص سرمست و رند در خرابات، از لحاظ عیش و نوش، معروف و نیکوکار است.
هوش مصنوعی: عشق انسان را سرمست و شاداب میکند، در حالی که عقل در این حالت گیج و متزلزل میشود. فرد عاقل به دلیل جدیت و منطق خود از لذتهای عاشقانه و شوق آنها فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: هر کس که در عشق خوشحال است، از غم و اندوه آن به شادمانی ابدی دست یافته است.
هوش مصنوعی: دل ما جان خود را به معشوق سپرد، چرا که به خاطر زندگیای که به دست آورد، دچار غرور شده است.
هوش مصنوعی: جهان مانند جامی است که وقتی به آن نگاه میکنیم، حقیقت و هدف آن در نظر ما نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و روشنی اشیاء توجه کنی، میبینی که نور واقعی در دل چیزهایی پنهان است که به ظاهر ناپیدا هستند.
هوش مصنوعی: اگر زاهد از لذتهای ما آگاه نیست، عیبجویی از او نکن چون او معذور است.
هوش مصنوعی: نوری که از لطف خداست، فردی شاداب و سرمست در میخانه است و به خوبی معروف شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
قوت روح خون انگور است
تن پر از فتنه گشت و معذور است
آن نبید اندر آن قدح که به وصف
جان در جسم و نار در نور است
همچو زنبور شد زبان گز و باز
[...]
روزگار عصیر انگور است
خم ازو مست و چنک مخمور است
خیز تا سوی باغ بشتابیم
کز می و میوه اندر او سور است
سیب سیمین سلب چو گوی بلور
[...]
زان در افواه خلق مذکور است
سخن من، که از طمع دور است
سخت بسته چو راه گوش کر است
ناگشاده چو دیده کور است
نا بسوده چو گوهر صدف است
نا گرفته چو قلعه غور است
گوئی از بی فضائی و تنگی
[...]
دل، چو در دام عشق منظور است
دیده را جرم نیست، معذور است
ناظرم در رخت به دیدهٔ دل
گرچه از چشم ظاهرم دور است
از شراب الست روز وصال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.