گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق مستست و عقل مخمور است

عاقل از ذوق عاشقان دور است

شادمانی جاودان دارد

به غم عشق هر که مسرور است

دل ما جان خود به جانان داد

ز آن حیاتی که یافت مغرور است

جام گیتی نما چو می بینیم

در نظر ناظر است و منظور است

نور چشم است اگر نظر داری

آفتابی به ماه مستور است

زاهد ار ذوق ما نمی داند

عیب زاهد مکن که معذور است

نعمت الله رند سرمست است

در خرابات نیک مشهور است