از دیر برون آمد ترسا بچه ای سرمست
بر دوش چلیپائی خوش جام مئی بر دست
کفر سر زلف او غارتگر ایمان است
قصد دل و دینم کرد ایمان مرا برده است
کفری و چه خوش کفری کفری که بُود ایمان
این کفر کسی در اوست کایمان به خدایش هست
ناقوس زنان می گفت آن دلبرک ترسا
پیوسته بود با ما یاری که به ما پیوست
بگشود نقاب از رخ بربود دل و دینم
زنّار سر زلفش جانم به میان در بست
در گوشهٔ میخانه بزمی است ملوکانه
ترسا بچهٔ ساقی رندیست خوش و سرمست
سید ز همه عالم بر خاست به عشق او
در کوی مغان با او مستانه و خوش بنشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستان یک جوان ترسا (مسلمان) روایت میشود که در حال خوشگذرانی و مستی است. او با چلیپایی بر دوش و جام می در دست، به عشق و دلدادگی خود میپردازد. این عشق به گونهای است که دین و ایمان او را تحت تأثیر قرار داده و او را دچار کفر و گمراهی میکند. شاعر به زیبایی و دلربایی معشوقهاش اشاره میکند و از شادی و سرور ناشی از این عشق در میخانه سخن میگوید. در نهایت، سید (شخصیتی بلندمرتبه) نیز با این جوان ترسا همنشین میشود و در فضای شاداب عشق و مستی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: یک جوان خوشحال و شاداب از یک دیر بیرون آمد، که بر دوشش صلیبی زیبا بود و در دستش جامی پر از شراب داشت.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت آن دختر چنان مسحورکننده است که ایمان و اعتقادم را به چالش کشیده و باعث شده که تمام وجودم را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: کافر هستی و این کفر تو بسیار زیباست. اما این کفر در حقیقت ایمان کسی است که در وجودش، ایمان به خداوند وجود دارد.
هوش مصنوعی: دلبرک ترسا که همیشه با ما بود، مانند ناقوسی به صدا درآمد و ما را به یاد خود آورد.
هوش مصنوعی: او پرده از چهرهاش برداشت و دل و دین من را ربود. حلقهی زلفش جانم را در میان خود گره زد.
هوش مصنوعی: در یک گوشه از میخانه مهمانی مجلل و اشرافی برپاست. جوانی که فرزند ساقی است، با نشاط و شاداب در حال نوشیدن است.
هوش مصنوعی: سید با عشق او از همه جا برخاست و در محلهی مغان با حال مستانه و شاد نشسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست
بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا
چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست
زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست
[...]
باز این دل سرمستم دیوانهٔ آن بندست
دیوانه کسی باشد، کو بیدل و پیوندست
سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نبود
عارف دل ما باشد، کوبی عدد و چندست
در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من
[...]
در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
[...]
سنگ محنم امروز پیمانه صبر اشکست
آب ارنه بدست آرم با راست بدوشم دست
خود پای شکیبم نیست تا دست بجسمم هست
این گفت و سپند آسا از مجمر طاقت جست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.