دل ما در هوای الوند است
در سر زلف یار دربند است
خواجه تبریزی است و در قره باع
شاه سروان امیر در بند است
یار بلخی ما ز تربت رفت
در کش خواجهٔ سمرقند است
سخن از روم و شام چون گوید
آن خجندی که ساکن جَند است
ترک سرمست و هندوی شیرین
آن یکی چون گل است و این قند است
گرچه آدم به جسم بود پدر
نزد خاتم به روح فرزند است
سید بزم عشق دانی کیست
آنکه او بندهٔ خداوند است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق و عشق به مکانها و افراد مختلف میپردازد. شاعر در ابتدا به دیار الوند اشاره میکند و سپس به یاری اشاره دارد که در زلفش گرفتار است. به شخصیتها و جاهای مختلف نظیر خواجه تبریزی و سمرقند اشاره میشود. همچنین به زیباییهای مردم مختلف اشاره شده و در نهایت به اصل و نسب انسانی و روحی اشاره میکند. در پایان شاعر به مقام و عشق به خداوند اشاره دارد، به این معنا که بایستی در عشق حقیقی به بندگی خداوند توجه کرد.
هوش مصنوعی: دل ما به یاد کوه الوند میتپد و در آرزوی زیباییهای یار و زلف او گرفتار است.
هوش مصنوعی: خواجه تبریزی در منطقهای به نام قره باع، تحت نظر شاه سروان امیر قرار دارد و در حال حاضر در بند اوست.
هوش مصنوعی: دوست بلخی ما از خاک بهشت گذشته و به سرزمین صاحبنام سمرقند رفته است.
هوش مصنوعی: آن کسی که در جند زندگی میکند، چگونه میتواند درباره روم و شام صحبت کند؟
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسه دو نوع زیبایی و جذابیت پرداخته است. یکی از آنها مانند گل است که زیبایی و لطافت خاصی دارد، و دیگری مانند قند است که شیرینی و جذابیت را به همراه دارد. در واقع، شاعر به تمایز میان دو شخصیت یا نوع شخصیت اشاره میکند که هر کدام ویژگیهای خاص خود را دارند. یکی شاداب و خوشبو مانند گل است و دیگری دلپذیر و شیرین مانند قند.
هوش مصنوعی: اگرچه انسان از نظر جسمانی به پدرش وابسته است، اما در بُعد روحانی، او به فرزندی وابسته به وجود پیامبر است.
هوش مصنوعی: سید بزم عشق کسی است که بندگی خداوند را در دل دارد و تمامی وجودش را در عشق او غرق کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به تو زین روی طبع خرسند است
که مرا با تو طرزِ پیوند است
قدر مردم سفر پدید کند
خانه خویش مرد را بند است
تا به سنگ اندرون بود گوهر
کس چه داند که قیمتش چنداست
ره به جان رو که کالبد کُند است
بار کم کن که بارگی تند است
اولین باب تربیت پند است
دومین نوبه خانه و بند است
سومین توبه و پشیمانی
چارمین شرط و عهد سوگند است
پنجمین گردنش بزن که خبیث
[...]
الم مرگ قطع پیوند است
زانچه اکنون دلت به آن بند است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.