گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دوای درد دل ای یار دردست

بحمدالله که ما داریم در دست

بیا و دُردی دردش بماده

که صاف عاشقانش دُرد دردست

دلی کو کشتهٔ عشق است زنده است

کسی کو مردهٔ دردست مرده است

بدادم دین و دل دردش خریدم

چنین سودی بدین مایه که کرده است

مرا مهری است در خاطر که خورشید

بگرد سایهٔ چترش چه گرد است

اگر دردم نمی دانی نظر کن

سرشک سرخ بین و رخ که زرد است

کسی داند شفای درد سید

که جامی از شراب درد خورده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه