گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

موجیم و حباب هر دو آبست

آبست که صورت حبابست

آن کس که خیال غیر بندد

نقش غلطست و خود به خوابست

موجست و حباب هر دو یک آب

آبست که آب را حجابست

مهتاب چو رو به تو نماید

روشن بنگر که آفتابست

بر بسته نقاب می برد دل

این طرفه که عین آن نقابست

دلسوخت در آتش محبت

گر میل کنی جگر کبابست

اسرار ضمیر نعمت الله

احسان که کند که بی حسابست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۴ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نورعلیشاه

روی تو که رشگ آفتابست

از رشگ دل آفتاب آبست

در برقع زلف ماه رویت

تابنده چو مهر در سحابست

نرگس ز حیای چشم جادوت

[...]

صفای اصفهانی

رویت همه آتشست و آبست

مویت همه حلقه است و تابست

فصل گل و وقت صبح برخیز

ای چشم دلم چه وقت خوابست

بگشای ز هم هلال ابروی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه