گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ما غرقهٔ آبیم چنین تشنه عجیبست

در خانهٔ خویشیم و غریبیم غریبست

در عین وصالیم و گرفتار فراقیم

ما دور ز یاریم ولی یار قریبست

درماندهٔ دردیم ولی خرم و شادیم

ما را چه غم از درد چو محبوب طبیبست

در دیدهٔ مجنون همه جا صورت لیلی است

در چشم محبان همه معنی حبیب است

ای عقل تو مخموری و من عاشق سرمست

غوغا مکن ای خواجه که این هردو حبیبست

لاهوت تو چون موسی و ناسوت تو مابوت

معنی تو چون موسی و صورت چو صلیبست

مائیم که معشوق خود و عاشق خویشیم

هم سید و هم بنده نظر کن که حبیبست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۵ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوسعید ابوالخیر

می هست و درم هست و بت لاله رخان هست

غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست

فرخی سیستانی

زو دوسترم هیچ کسی نیست و گرهست

آنم که همی گویم پازند قرانست

منوچهری

هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست

بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست

دادار جهان ملک جهان وقف تو کردست

بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست

مسعود سعد سلمان

طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست

نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست

نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است

نی نی نه جهانست که اقبال جهانست

آن چرخ محلست که با حلم زمینست

[...]

امیر معزی

ایام نشاط است که عید است و بهار است

گیتی همه پربوی‌ گل و رنگ و نگار است

در هر وطنی خرمی از موکب عیدست

در هر چمنی تازگی از باد بهارست

تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه