گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم مردم دیدهٔ ما نور رویش دیده است

لاجرم در دیدهٔ ما همچو نور دیده است

از سر ذوق است این گفتار ما بشنو ز ما

زانکه قول این چنین هرگز کسی نشنیده است

در خیال آنکه نقش روی او بیند به چشم

دیدهٔ اهل نظر گرد جهان گردیده است

تُرک چشم مست او دلها به غارت می برد

زلف طرّارش به هر موئی دلی دزدیده است

عشق سرمست است و با رندان حریفی می کند

عقل مخمور است و از زندان ما رنجیده است

از کرم ساقی ما مِی می دهد ما را مدام

بر سر ما آب رحمت گوئیا باریده است

هرکسی از لطف سلطانی نوائی یافتند

حضرت او نعمت الله را به ما بخشیده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode