تا خیال روی او را دیده در تب دیده است
مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است
تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد
دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است
بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد
زان جراحت بر دل و جان من شوریده است
دوش بر بالین یارم شمع از غم پیش من
تا سحر بیچاره بر جان همچو من لرزیده است
چون به نوک غمزه آن بت از لب من خون گشاد
در تن من هم ز غیرت خون من شوریده است
چون ندارد طاقتی کز آب خیزد دمی
نرگس بیمار یارم درد سر چون دیده است
دوش چون آمد خیال سرو قدش پیش من
تا سحر خسرو به جایش گرد سر گردیده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حال و هوای عاشقانه و غمگینی را به تصویر میکشد. شاعر از شدت عشق و دلبستگی به معشوقش سخن میگوید و توصیف میکند که چگونه خیال روی او در دلش تب برافروخته است. او به اشکها و دردهای ناشی از عشق اشاره دارد و بیان میکند که دلش مثل دود در زلف معشوق پیچیده و در آتش هجران میسوزد. شاعر همچنین از تأثیرات عاطفی رابطهاش با یارش سخن میگوید و با توصیف احساسات عمیقش، به ناتوانی و بیتابی خود در برابر این عشق اشاره میکند. در کل، شعر به تصویرکشی از عشق و درد و رنجی که در این مسیر وجود دارد پرداخته است.
هوش مصنوعی: مردم چشمم به خاطر عشق به او بسیار غمگین و در عذاب است. تصور چهرهاش در ذهنم باعث شده که اشکهای من انگار خونین شدهاند.
هوش مصنوعی: دل به خاطر زیبایی و اشتیاق به یار، همچون شعلهای از شمع میسوزد و احساس تب و گرما دارد. این دل که به سوی او میکشد، مانند دودی از زلف او پیچیده و در هم تنیده است.
هوش مصنوعی: زخمهای عمیقی که بر دل و جان من باقی مانده، ناشی از آتش عشق اوست که بر لبانش نشسته است. این دردها از آن جراحتها به وجود آمده و من را به شدت آشفته و پریشان کرده است.
هوش مصنوعی: دیشب در کنار محبوبم نشسته بودم و شمعی به خاطر غم دور و برم روشن بود. تا صبح، بیچاره در حالتی مثل من، از نگرانی و اضطراب میلرزید.
هوش مصنوعی: وقتی که آن معشوق با نگاهش از لب من خون جاری کرد، در وجود من هم به خاطر غیرتم خون به جوش آمده است.
هوش مصنوعی: نرگس بیمار یارم از شدت درد سر، دیگر تاب و تحمل ندارد که حتی لحظهای از آب بلند شود.
هوش مصنوعی: دیروز شب وقتی خیال آن قد بلندش به ذهنم آمد، تا صبح خسرو به جای او دور سرم میچرخید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است
پس که دیدهست روی او و نام او که شنیده است؟
هرکه بیند در زمان از حسن او کافر شود
ای دریغا کاین شریعت گفتِ ما ببریده است
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو تا رسی
[...]
چشم مردم دیدهٔ ما نور رویش دیده است
لاجرم در دیدهٔ ما همچو نور دیده است
از سر ذوق است این گفتار ما بشنو ز ما
زانکه قول این چنین هرگز کسی نشنیده است
در خیال آنکه نقش روی او بیند به چشم
[...]
تا بنام من زبان خامه ات گردیده است
از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است
بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب
قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است
من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای
[...]
من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است
رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است
شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون
عرصه بزم تو، میدان شبیخون دیده است
چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن
[...]
گل ندارد تاب دست انداز باد مهرگان
تا خزان آمد، دکان حسن را برچیده است
تا نباشی، یک قدم نتوان برون رفتن به سیر
بی تو، دل گاهی که از خود رفته، برگردیده است
ساغر عیشم که هرگز روی گردش را ندید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.