گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هرچه می بینی همه نور خداست

تا نه پنداری که او از ما جداست

دیدهٔ دل باز کن تا بنگری

روی جانانی که نور چشم ماست

جز صفات ذات او موجود نیست

ور تو گوئی هست آن عین خطاست

ما و او موجیم و دریا از یقین

کثرت و وحدت نظر کن از کجاست

آشکارا ونهان دیدم عیان

صورت و معنی و جان و دل خداست

هر که او بینای ذات او بود

دیده از نور صفاتش با صفاست

طالب و مطلوب نبی است و ولی

کفر و ایمان زلف و روی مصطفاست

من چو منصورم روم بر دار عشق

بر سردار فنا دار بقاست

خود تو را گفتن روا نبود چنین

لیک چون امرت مرا گفتن رواست

مستم از جام شراب لم یزل

نقلم از لعل لب آن دلرباست

عاشق و معشوق عشقم ای عزیز

نعمت اللهم چنین منصب کراست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۹۱ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجه عبدالله انصاری

مرغ ایمانرا دو پر خوف و رجاست

مرغ را بی‌پر پرانیدن خطاست.

مسعود سعد سلمان

ای نگارین چون تو از خوبان کجاست

نیست کس را آنچه از گیتی تراست

قد و روی و زلف،سرو و ماه مشک

مشک، پیچان، ماه، تابان، سرو،راست

تا مرا مهر تو اندر دل نشست

[...]

قوامی رازی

«ای قوامی هر که چون تو نانباست

تا قیام الساعه فخر شهر ماست »

«گندم فضل خدای از بهر تو

کشته اندر دستگرد کبریاست »

«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
انوری

رتبت و تمیکن صدر موئتمن

همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

آفتابش در سخاوت مقتدیست

واسمان را در کفایت مقتداست

طبع شد بیگانه با آز و نیاز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

عشق تو همچون قضا فرمانرواست

وصل تو همچون قدر مشکل گشاست

لعل میگونت بسرخی میزند

سرخیش زانست کاندر خون ماست

عشق تو زرد کرد رنگ روی من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه