گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم عالم روشن از نور خداست

هر که این را دید نور چشم ماست

در دل آن کس که او گنجیده است

همچو او صاحبدلی دیگر کراست

حال ما داند درین دریا به ذوق

یار بحر وی که با ما آشناست

دُرد درد او اگر یابی بنوش

زانکه دُرد درد او ما را دواست

ذرهٔ خورشید این و آن همه

در نظر آئینه گیتی نماست

عاشق ار در عشق او کشته شود

حضرت معشوق او را خونبهاست

نعمت الله رند سرمستی خوشست

پادشاهست او نپنداری گداست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۹۲ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجه عبدالله انصاری

مرغ ایمانرا دو پر خوف و رجاست

مرغ را بی‌پر پرانیدن خطاست.

مسعود سعد سلمان

ای نگارین چون تو از خوبان کجاست

نیست کس را آنچه از گیتی تراست

قد و روی و زلف،سرو و ماه مشک

مشک، پیچان، ماه، تابان، سرو،راست

تا مرا مهر تو اندر دل نشست

[...]

قوامی رازی

«ای قوامی هر که چون تو نانباست

تا قیام الساعه فخر شهر ماست »

«گندم فضل خدای از بهر تو

کشته اندر دستگرد کبریاست »

«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
انوری

رتبت و تمیکن صدر موئتمن

همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

آفتابش در سخاوت مقتدیست

واسمان را در کفایت مقتداست

طبع شد بیگانه با آز و نیاز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

عشق تو همچون قضا فرمانرواست

وصل تو همچون قدر مشکل گشاست

لعل میگونت بسرخی میزند

سرخیش زانست کاندر خون ماست

عشق تو زرد کرد رنگ روی من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه