موج بحریم و عین ما دریاست
بحر می داند آنکه او از ماست
جام و می ساقیم به هم آمیخت
مجلس عاشقانه ای آراست
صورت و معنئی به هم پیوست
عالمی از میانه خوش برخاست
سخن ما زر است و مروارید
هر که در گوش می کند زیباست
چشم ما نور او به او بیند
دیدهٔ ما به نور او بیناست
در جهان آن اوست این عجبست
که خداوند از این و آن یکتاست
جام گیتی نما به دست آور
که درو نعمت اللهم پیداست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و عمق وجود عشق و حقیقت میپردازد. او دریا را به عنوان نمادی از عشق و وجود میداند و میگوید که این عشق و حقیقت در بین ماست. مجلس عاشقانهای که برپا شده، نمایانگر اتحاد و پیوند میان ظاهر و باطن است. شاعر اشاره میکند که کلامش همچون گوهرهای گرانبهاست و هر که به آن گوش فرا دهد، زیبایی را درک میکند. او همچنین به نور و روشنی اشاره میکند که در دیدگانش وجود دارد. در نهایت، دعوت به کسب درک عمیق از جهان و نعمتهای الهی را مطرح میکند.
هوش مصنوعی: من موانع و مشکلات را مانند امواج دریا میدانم و خودم را همچون دریا احساس میکنم؛ زیرا تنها کسی که از ماست، به حقیقت این موضوع آگاه است.
هوش مصنوعی: در اینجا داریم که جام و شراب را مخلوط میکنیم و نشستی عاشقانه و زیبا برگزار میکنیم.
هوش مصنوعی: شکلی و معنایی با هم ترکیب شدند و دنیایی زیبا از میان آنها به وجود آمد.
هوش مصنوعی: ما سخنان باارزشی داریم و کسانی که به آن گوش میدهند، از زیبایی و ارزش آن بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: چشم ما به واسطه نور اوست که او را میبیند و بینایی ما نیز ناشی از همین نور است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، شگفتی آنجاست که خداوند تنها و یگانه است و از همه ی چیزهای دیگر متمایز.
هوش مصنوعی: دنیا را تجربه کن و در آن نعمتهای خداوند را بیاب.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
من ندانم که عاشقی چه بلاست
هر بلایی که هست عاشق راست
زرد و خمیده گشتم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست
کاشکی دل نبودیم که مرا
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
هر چه دور از خرد همه بند است
این سخن مایهٔ خردمند است
کارها را بکشی کرد خرد
بر ره ناسزا نه خرسند است
دل مپیوند تا نشاید بود
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن بممسکی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.