آن چنان مجلسی که جانم خواست
عشق جانان بهای ما آراست
آفتاب جمال رو بنمود
ما به او ، او به خود چنین پیداست
بحر و موج و حباب و جو آبند
ما ز ما جو که عین ما با ماست
ما و زاهد به هم کجا سازیم
عقل با عشق می نیاید راست
مبتلای بلای بالائیم
هر بلائی که هست زان بالاست
عقل بنشست و فتنه را بنشاند
عشق برخاست فتنه ها برخاست
نعمت الله نگر که لطف اله
صورت و معنیش به هم آراست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و زیبایی میپردازد. شاعر مجلسی دلخواه و زیبا را میستاید که عشق محبوبش در آن حاکم است. او به زیباییهای طبیعی همچون آفتاب، دریا و موج اشاره میکند و میگوید که این زیباییها نشاندهنده عشق هستند. همچنین، شاعر تضاد عقل و عشق را مورد تأکید قرار میدهد و بیان میکند که عقل نمیتواند به درستی عشق را درک کند. او از مشکلات و بلاهایی که از عشق ناشی میشوند سخن میگوید و در نهایت، توجه به لطف الهی و زیباییهای ظاهری و باطنی را سفارش میکند.
هوش مصنوعی: در جمعی که برای من محبوب و دلخواه بود، عشق محبوبم ارزش و زیبایی وجودم را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: خورشید زیبایی چهرهام را به او نشان داد، و او نیز به همین روش خود را نمایان کرده است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، ما همانند دریا و موج و حباب هستیم و همه چیز به نوعی به ما مرتبط است. باید بدانیم که حقیقت وجود ما با خود ما همراه است.
هوش مصنوعی: ما و زاهد، چگونه میتوانیم با یکدیگر هماهنگ شویم؟ عقل و عشق هرگز در یک راستا قرار نمیگیرند.
هوش مصنوعی: ما گرفتار مصیبتهای بالا هستیم و هر نوع بلایی که وجود دارد، به خاطر همان بالاست.
هوش مصنوعی: عقل آرامش خود را از دست داد و فتنهها و آشوبها را ساکت کرد، اما عشق برخواست و موجب بروز دوباره مشکلات و آشوبها شد.
هوش مصنوعی: به نعمت الهی توجه کن که رحمت خداوند چگونه به زیبایی و معنویت در کنار هم قرار گرفتهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
من ندانم که عاشقی چه بلاست
هر بلایی که هست عاشق راست
زرد و خمیده گشتم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست
کاشکی دل نبودیم که مرا
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
هر چه دور از خرد همه بند است
این سخن مایهٔ خردمند است
کارها را بکشی کرد خرد
بر ره ناسزا نه خرسند است
دل مپیوند تا نشاید بود
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن بممسکی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.