گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

درد با همدرد اگر گوئی رواست

درد با بی درد خود گفتن خطاست

دردمندانیم و دُردی می خوریم

دردمندی همچو ما دیگر کجاست

دُرد دردش نوش کن گر عاشقی

زانکه دُرد درد او ما را دواست

در نظر داریم بحر بیکران

آبروی ما همه از عین ماست

عشق در دور است و ما همراه او

سیر ما بی ابتدا و انتهاست

جمله موجودیم از جود وجود

هرچه بود و هست نور کبریاست

هیچ شیئی بی نعمت الله هست نیست

هرچه هست و بود و باشد از خداست