گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

منزل جان جهان بر در جانانهٔ ماست

مسکن اهل دلان گوشهٔ میخانهٔ ماست

خلوتی بر در میخانه گرفتیم ولی

حرم قدس یکی گوشهٔ میخانهٔ ماست

تا ز شمع رخ او مجلس جان روشن شد

نور شمع فلک از پرتو پروانهٔ ماست

دیده ای لؤلؤ لالا که ز دریا آرند

حاصل اشک جگر گوشهٔ دردانهٔ ماست

تا ابد گنج غمش در دل ما خواهد بود

زانکه گنجش ز ازل در دل ویرانهٔ ماست

ساقیا ساغر و پیمانه من سوی من آر

که مراد دو جهان یک لب پیمانهٔ ماست

آنچه سید به دل و دیدهٔ جان می طلبد

روز و شب همنفس و همدم میخانهٔ ماست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۶۴ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاه نعمت‌الله ولی

در سراپردهٔ دل خلوت جانانهٔ ماست

جنت ار می طلبی گوشهٔ میخانهٔ ماست

خواجهٔ عاقل ما گرچه کمالی دارد

بندهٔ بندگی عاشق دیوانهٔ ماست

گنج عشقی که همه کون و مکان می جویند

[...]

نسیمی

نقش هستی رقم صورت کاشانه ماست

مستی کون و مکان از می و میخانه ماست

آب حیوان و می کوثری و ماء معین

جرعه صافی بی دردی پیمانه ماست

زرفشان شمع فلک، مجلس پیروزه لگن

[...]

نظیری نیشابوری

شهر ویران شده گریه مستانه ماست

هرکجا هست غمی دربه‌در خانه ماست

از همه سو، ره بیغوله و صحرا بستند

هرکه را می نگری در پی دیوانه ماست

بال و پر سوخته هر یک به کناری رفتند

[...]

صائب تبریزی

عشرت روی زمین در دل ویرانه ماست

خلوت سینه پر آه، پریخانه ماست

کشتی چرخ اگر باد مرادی دارد

ناله بیخودی و نعره مستانه ماست

هر چه جز جذبه عشق است درین دامن دشت

[...]

نورعلیشاه

اینکه ویران شده از سیل فنا خانه ماست

مخزن گنج بقادر دل ویرانه ماست

مینماید بجهان آنچه ز پیدا و نهان

همه یک پرتو حسن رخ جانانه ماست

گرچه هر دم ز بد و نیک جهان دم نزدیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه