گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

قابل نور الهی جان ماست

این چنین جان خوشی جانان ماست

جام آبی از حباب ما بنوش

زآنکه او سرچشمهٔ حیوان ماست

قرص ماه و کاسهٔ زرین مهر

روز و شب آرایشی بر خوان ماست

عقل مخمور است و ما مست و خراب

عشقبازی آیتی در شأن ماست

ما به او و او به ما پیدا شده

جمله عالم آن او ، او آن ماست

هفت دریا را چو موجی دیده ایم

غرقه در دریای بی پایان ماست

خوش خراباتی و بزمی چون بهشت

سید ما ساقی رندان ماست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode