هفت دریا قطرهای ازبحر بیپایان ماست
این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست
گنج او در کنج دل میجوکه آنجا یافتیم
جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست
دل به دلبر دادهایم وجان به جانان میدهیم
گر قبول اوفتد شکرانههابر جان ماست
ما درین دور قمر خوش مجلسی آراستیم
جام می در دور و ما سرمست این دوران ماست
جز خیال روی او نقشی نیاید در نظر
هرچه ما دیدیمو میبینیم آنجانان ما است
دل به دست زلف اودادیم و در پا میکشد
ما پریشانیم از او، او نیز سرگردان ماست