گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

حالیا دور قمر دوران ماست

جام می در دور و این دور آن ماست

رونقش میخانه ها خواهد فزود

زآنکه وقت ذوق سر مستان ماست

دست ما چون آستین دست اوست

هر کجا دستیست آن دستان ماست

می کشد ما را و می گوئیم شکر

می برد دل منتش بر جان ماست

هر کجا سیبی است بی آسیب نیست

سیب بی آسیب از بستان ماست

اینکه می پرسی تو از برهان ما

مستی رندان ما برهان ماست

مجلس عشقست و ما سرمست وی

نعمت الله از دل و جان آن ماست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۵۸ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عراقی

مهر مهر دلبری بر جان ماست

جان ما در حضرت جانان ماست

پیش او از درد می‌نالم ولیک

درد آن دلدار ما درمان ماست

بس عجب نبود که سودایی شوم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

یوسف گل پیرهن برهان ماست

این چنین خوش گلستانی آن ماست

لاجرم هر بلبلی کامد بباغ

او همی نالد که او جانان ماست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
نشاط اصفهانی

آب و آتش اندرون جان ماست

باد و خاکش جانب دکان ماست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه