گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گذری کن به سوی ما گذری

نظری کن به حال ما نظری

بر در می فروش معتکفیم

خوش مقامی شریف و نیک دری

لیس فی الدار غیره دیار

نیست جز وی در این سرا دگری

آتشی در دل است و جان سوزد

دم گرمم کند از او اثری

رند مستیم و بی خبر ز جهان

که رساند به بی خبر خبری

با من از حور و از بهشت مگو

چه کنم بوستان مختصری

بندهٔ سید خراباتیم

شدم از بندگیش معتبری