خواه نباتی و خواه حیوانی
هر یکی مظهریست ربانی
می و جامی و عاشق و معشوق
موج و بحر و حباب را مانی
دل خود را به دست زلفش ده
جمع می باش از پریشانی
گفتهٔ عارفان به جان بشنو
چند گفتار این و آن خوانی
گاه در نزد یار خود می جوی
باش با یارکان کرمانی
ای که جویای این و آن گشتی
باش با خود هم این و هم آنی
عارفانه به تخت دل بنشست
سید مسند سلیمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و می کند بسختی جانی
چه کنم ؟ بار کشم ، راه روم
که مرا نیست جزین درمانی
یا بمیرم من و یا خر بنده
[...]
دلم ای دوست تو داری دانی
جان ببر نیز که میبتوانی
به دلی صحبت تو نیست گران
چه حدیثست به جان ارزانی
گویمت بوسه مرا گویی جان
[...]
ای حریم حرمت یزدانی
وی نهاد لطفت جسمانی
از نکوئی دوم فردوسی
وز بلندی شرف کیوانی
خوشتر از کارگه ار تنگی
[...]
بی تو دردی است ز هر درمانی
اینت بی دردی و بی درمانی
زلف پر فتنه فشانی هر دم
فتنه زلف چرا ننشانی
ماه روئی و چو چرخ دم ساز
[...]
ای صفات کرمت روحانی
وی تو در ملک نظام ثانی
هر کجا حضرت تو، آسایش
هر کجا دولت تو، آسانی
همه زرهای جهان را نقشست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.