گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بی عشق مباش یک زمانی

کز عشق نکرد کس زیانی

آن آن دارد که عشق دارد

بی عشق کسی ندارد آبی

گر دست دهد ز ساقی ما

یک جرعهٔ می بخر به جانی

می نوش کنیم و عشق بازیم

گر زان که دهد خدا امانی

ساقی قدحی بیار حالی

مطرب غزلی بخوان روانی

این علم بدیع نعمت الله

بنویس معانی بیانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

مگذار که نالم از غم تو

در حضرت پهلوان غازی

عطار

سودازدگان دین و دنیی

هرگز شنوند این سخن نی

کمال‌الدین اسماعیل

ای باد صبا خبر چه داری؟

از زلف بتم اثر چه داری؟

از غمزۀ او دلم جدانیست

زان بیماران خبر چه داری؟

گر مردم چشم من نیی تو

[...]

عراقی

رأیت ربیبعین ربی

فقلت من انت؟ فقال انتا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه