گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر بنده که سوی شه برد راه

هم شاد بود به دولت شاه

ما شاه درون پرده دیدیم

دیگر نرویم سوی خرگاه

ای شاه تو قرص آفتابی

ما خاک محقریم در راه

تو جان طلبی و ما نخواهیم

هستیم در این سخن به اکراه

ما زان تو ایم هر چه داریم

العبد و ماله لمولاه

هست از نظر تو ناظر حق

سلطان دو کون نعمت الله

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

ای صاحب آن دو زلف کوتاه

شب پوش منه تو بر رخ ماه

منمای به آفتاب رویت

کز رشک مباد گم کند راه

منگر به ستاره تا ستاره

[...]

سیف فرغانی

ای رقعه حسن را رخت شاه

ماییم زحسن رویت آگاه

روی تو مه تمام بر سرو

رخساره گل شکفته بر ماه

در کوی تو کدیه کردن ای دوست

[...]

سلمان ساوجی

امید من است زلف او آه

ز امید دراز و عمر کوتاه

یک شب دل من به زلف او بود

گم کرد دران شب سیه راه

وز تیره شب آتش رخش دید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه