گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

به خدا تا ز خود شدم آگاه

بی خدا نیستم دمی والله

گرد کنج خراب می گشتیم

تا به گنجی فرو شدم ناگاه

یوسف جان نازنین تنم

سوی مصر دل آمد از تک چاه

مهر عشقش چو رو نمود به من

گرچه بودم هلال گشتم ماه

نور ظاهر شد و نماند ظلام

گشت فانی غلام و باقی شاه

چون همه اوست غیر او کس نیست

گفته ام لا اله الا الله

لاجرم سید وجود خودم

نعمت اللهم وز خود آگاه

 
 
 
زبان با ترانه
رودکی

از شبستان ببشکم آمد شاه

گشت بشکم ز دلبران چون ماه

شهید بلخی

خنک این آفتاب و زهره و ماه

که نباشند جاودانه تباه

همه بر یک نهاد خویش دوند

که نگردند هرگز از یک راه

راست گویی ستارگان ملکند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شهید بلخی
کسایی

ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه

شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه

هر کجا بنگری ، دمد نرگس

هر کجا بگذری ، برآید ماه

روی و موی تو نامهٔ خوبی است

[...]

ابوسعید ابوالخیر

بر فلک بر، دو مرد پیشه ورند

آن یکی درزی آن دگر جولاه

این ندوزد مگر قبای ملوک

و آن نبافد مگر گلیم سیاه

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه