گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

جانی که از تو نازد زیبا بود همیشه

چشمی که در تو بیند بینا بود همیشه

بلبل به دولت گل ناطق بود دو روزی

طوطی نطق عاشق گویا بود همیشه

گر در سماع عارف غوغا بود عجب نیست

جائی که باده نوشند غوغا بود همیشه

موج از زبان دریا می گفت این حکایت

قطره به ما چو پیوست از ما بود همیشه

چشمش به یک کرشمه غارت کند جهانی

در ملک جان از آن رو یغما بود همیشه

گفتم که عشق سید پنهان کنم ولیکن

هر کس که گشت عاشق رسوا بود همیشه