گنجور

 
جهان ملک خاتون

در سر مرا ز عشقش سودا بود همیشه

در دل مرا ز شوقش غوغا بود همیشه

او هست نور دیده زان روی دیده جان

بر روی همچو ماهش بینا بود همیشه

بر روی چون گل تو بلبل صفت به بستان

در مدح او زبانم گویا بود همیشه

در بوستان شادی پهلوی سرو و شمشاد

آن قد خوش خرامش پیدا بود همیشه

مسکین دل حزینم از درد روز هجران

در کیش عشق بازان رسوا بود همیشه

بر روی چون نگارش آشفته شد دل من

چون افعی دو زلفش شیدا بود همیشه

بیداد و جور و خواری از دوست دایمم هست

فریاد و آه و زاری از ما بود همیشه

چون سرو در دو چشمم بنشین بر آب چشمه

زیرا که سرو را جا بالا بود همیشه

با سرو آب می گفت سرکش ز ما چرایی

سرسبزی تو دانی کز ما بود همیشه

سروش جواب می داد کاندر چمن ز لطفش

ای دوست قامت ما زیبا بود همیشه

مشکن تو زلف خود را همچون دل جهانی

آری دل شکسته ما را بود همیشه

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

سرو سهی که کارش بالا بود همیشه

پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه

از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد

هر ذره کو به وصفت گویا بود همیشه

تا شاهد جمالت مستور باشد از من

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

جانی که از تو نازد زیبا بود همیشه

چشمی که در تو بیند بینا بود همیشه

بلبل به دولت گل ناطق بود دو روزی

طوطی نطق عاشق گویا بود همیشه

گر در سماع عارف غوغا بود عجب نیست

[...]

اسیری لاهیجی

رویت چو آفتابی پیدا بود همیشه

جان در شعاع حسنت شیدا بود همیشه

در کفر زلف پرچین روی ترا عیان دید

آنکس که چشم جانش بینا بود همیشه

روی تو هست پیدا از روی جمله اشیا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه