گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

می فراوان است اینجا جام کو

دُرد و دردش هست درد آشام کو

ای که می گوئی دمی آرام گیر

با چنین دردی مرا آرام کو

گر نشان و نام می جوئی مجو

در عدم ما را نشان و نام کو

زلف و خالش مرغ دلها صید کرد

خوبتر زان دانه و آن دام کو

جام می در دور می گردد مدام

عشق را آغاز یا انجام کو

شمس تبریزی ز مصر آمد برون

آفتابی آن چنان در شام کو

نعمت الله مست و جام می به دست

همچو او رندی درین ایام کو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode