گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در دو عالم یکست مثلش کو

کی بود مثل چون نباشد دو

به وجود او یکی است تا دانی

این دوئی از چه خاست از من و تو

به ظهور آن یکی هزار نمود

می نماید هزار اما کو

گنج و گنجینه و طلسمی تو

هر چه خواهی ز خویشتن می جو

میل با عاقل دو رو چه کنی

باش با عاشقان او یک رو

غیر اونیست ور تو گوئی هست

نبود هیچ هستئی بی او

نعمت الله یکی است در عالم

ور تو گوئی که دو برد می گو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

چون نهاد او پهند را نیکو

قید شد در پهند او آهو

عنصری

مرد ملاح تیز اندک رو

راند بر باد کشتی اندر ژو

وطواط

شمس دین ، ای ترا بهر نفسی

در جان کهن سعادت نو

ای زبانها بمدحت تو روان

وی روانها بطاعت تو گرو

بر گذشته موافق تو زچرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه