گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

سین انسان گر برافتد از میان

اول و آخر نماند غیر آن

چوی نمانی تو نماند غیر تو

بس بدیع است این معانی را بیان

نوش کن می جام راهم لعل ساز

تا بیابی لذتی از جسم و جان

بگذر از نام و نشان خویشتن

بی نشان شو تا از او یابی نشان

چیست عالم پردهٔ نقش خیال

پرده را بردار می بینش عیان

یار سرمست است ما را در کنار

دست با او در کمر او در میان

نعمت الله عاشق و معشوق ماست

بلکه خود عشق است پیش عاشقان

این چنین پیدا و پنهان آن چنان

بر کنار از ما و با ما در میان

مانشان از بی نشانی یافتیم

بی نشان شو تا بیابی آن نشان

در خرابات مغان مست و خراب

همدم جامیم و فارغ ازجهان

دردمندیم و دوا درد دل است

کشتهٔ عشقیم وحی جاودان

مرغ جان از برج دل پرواز کرد

ساخت بر زلف پریشان آشیان

سر به پای او فکن دستش بگیر

آستینی بر همه عالم فشان

ذوق سرمستی ز سر مستان طلب

نعمت الله را ز خوان عارفان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

یخچه می‌بارید از ابر سیاه

چون ستاره بر زمین از آسمان

چون بگردد پای او از پای دار

آشکوخیده بماند همچنان

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
فرخی سیستانی

عید فرخ باد بر شاه جهان

جاودانه شادمان و کامران

نعمتش پیوسته و عمرش دراز

دولتش پاینده و بختش جوان

سال و مه لشکرکش و لشکر شکن

[...]

قطران تبریزی

ای مرا دیدار تو جان و جهان

بی تو هرگز نی جهان خواهم نه جان

ای جهان جان چه شادی باشدم

چون نباشی با من ای جان جهان

ای بسان حور و آئین پری

[...]

مسعود سعد سلمان

ای آفتاب حسن تو را آفتاب

سجده برد همچو من از آسمان

خردی تو و بزرگ تو را پایگاه

سال تو اندک و تو بسیار دان

چو آفتاب خردی در چشم خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

روی بخت خواجه خرم همچو گل

باد تا هر سال گل آرد جهان

بسته دولت عهد با دورانش باد

تا بود پیوسته با دوران زمان

باد حاجت خرمی را با دلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه