غرقهٔ بحر بیکران مائیم
گاه موجیم و گاه دریائیم
بلبل گلستان معشوقیم
عاشقانه به عشق گویائیم
آفتاب سپهر جان و دلیم
بر یکی حال از آن نمی تائیم
به جز از کار عشق ورزیدن
هیچ کاری دگر نمی شائیم
ما چو امروز عاشق مستیم
بی خبر از خمار فردائیم
یار ما عین نور دیدهٔ ماست
لاجرم ما به عین بینائیم
این چنین مست و لاابالی وار
از خرابات عشق می آئیم
چون رخ و زلف یار خود دیدیم
گاه مؤمن گهی چو ترسائیم
خلق کورند و می نمی بینند
ور نه چون آفتاب پیدائیم
ما از آن آمدیم در عالم
تا خدا را به خلق بنمائیم
گر طبیبی طلب کند بیمار
ما طبیب جمیع اشیائیم
نعمت الله اگر کسی جوید
گو بیا نزد ما که او مائیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به که ما دل ز عهد نگشاییم
وز چنین عهدهای برون آییم
آرزومند آن نظر ماییم
روز و شب اندرین تمناییم
او بهانه است جملگی مائیم
پیش بینا چو روز پیدائیم
جمع مدهوش بیسر و پائیم
شام یکجا و صبح یکجائیم
ما اسیران بند سودائیم
دردمندان بند برپائیم
ما اسیران وادی عشقیم
مصلحت بین کوی غوغائیم
گه تهی کیسه گاه قلاشیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.