ای به مهرت دل خراب آباد
وز غمت جان مستمندان شاد
طاق ابروت قبلهٔ خسرو
چشم جادوت فتنهٔ فرهاد
لب لعل تو کامبخش حیات
سر زلفت گره گشای مراد
هر که شاگردی غم تو نکرد
کی شود درس عشق را استاد
ما به ترک مراد خود گفتیم
در ره دوست هر چه باداباد
دوش سرمست درگذر بودم
بر در مسجدم گذار افتاد
مقرئی ذکر قامتش می گفت
هر کس آنجا رسید خوش بستاد
از پی آن جماعت افتادم
تا ببینم که چیستشان اوراد
ناگه از پیش امام روحانی
رفت بر منبر این ندا در داد
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
شاهدی از دکان باده فروش
به رهی می گذشت سرخوش دوش
حلقهٔ بندگی پیر مغان
کرده چون در عاشقی درگوش
بسته زُنار همچو ترسایان
جام بر دست و طیلسان بر دوش
گفتم ای دستگیر مخموران
از کجا می رسی چنین مدهوش
جام گیتی نمای با من داد
گفت از این باده جرعه ای کن نوش
گر تو خواهی که تا شوی محرم
در خرابات راز را می پوش
گفتم این باده از پیالهٔ کیست
لب به دندان گرفت و گفت خموش
تا که از پیر دیر پرسیدم
که ز سودای کیست این همه جوش
هیچ کس زین حدیث لب نگشود
ناگهان چنگ برکشید خروش
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ترک بالا بلند یغمائی
سر و سردار ملک زیبائی
شهرهٔ انس و جان به خوشروئی
فتنهٔ مرد و زن به غوغائی
طلعتش ماه برج نیکوئی
قامتش سرو باغ رعنایی
از در دیر چون درون آمد
هر کسش دید گشت شیدائی
تا که از مرحمت نظر انداخت
به من مستمند سودائی
که گرت آرزوی سلطنتست
چند هجران کشی و تنهائی
گفت ای عاشق بلا دیده
تا به کی بیخودی و رسوائی
در ره دوست کفر و دین درباز
در خرابات باده پیمائی
چون که برگشتم از ره تقلید
داد تلقینم این به دانائی
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ترک سرمست چون کمان برداشت
هر کرا بود دل ز جان برداشت
در گمان بودم از خیال میانش
چون کمر بست این گمان برداشت
گفتم ای خسرو وفاداران
قدمی چند می توان برداشت
به گلستان خرام تا با تو
من بیدل کنم ز جان برداشت
در چمن رفت و همچو گل بشکفت
نام خوبی ز ارغوان برداشت
در زمان چون که مست شد ساقی
شیشه را مهر از دهان برداشت
باده چون گرم شد به صیقل روی
زنگ ز آئینهٔ روان برداشت
هر کدورت که داشت دل از درد
درد او آمد از میان برداشت
باده از حلق شیشهٔ صافی
دم به دم ناله و فغان برداشت
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
غمزهٔ شوخ آن بت طناز
می کشد خلق را به عشوه و ناز
از پس پرده می نوازد چنگ
مطرب عود سوز بربط ساز
او شهنشاه مسند خویشی
ما گدایان آستان نیاز
گه بود همچو باه جان پرور
گه بود چون خمار روح گداز
اوست مقصود ساکنان کنشت
اوست مقصود رهروان حجاز
گر کشد خسرویست کامروا
ور ببخشد شهی است بنده نواز
ای دل ار آرزوی آن داری
که شود با تو آشکارا راز
گذری کن به سوی میخانه
تا ببینی حقیقتش ز مجاز
تا ببینی بتان ماه جبین
که سراسر کشنده اند آواز
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ای غمت پادشاه کشور دل
بی وفای تو خاک بر سر دل
زلف شستت کمین کنندهٔ جان
چشم مستت به غمزه رهبر دل
آزمندیم و دم نزد یک دم
جان ما بی غم تو بر در دل
زنده دل می کند به بادهٔ ناب
که شرابیست نو به ساغر دل
صبحدم لعبت پری زاده
آمد و حلقه کوفت بر در دل
در گشود و نشست مستانه
روی خود داشت در برابر دل
چون به دیوان دل فرو رفتم
این سخن بود در برابر دل
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ساقیا بادهٔ شبانه کجاست
می بیاور که دور نوبت ماست
جام گیتی نمای پیش آور
که در او جرعه ای خدای نماست
بی خبر کن مرا ز هستی خود
که خبر آرمت که یار کجاست
به گدائی رویم بر در دوست
که مراد همه جهان آنجاست
پیر پیمانه نوش پیمان ده
آن زمانی که بزم می آراست
گفت با دوست هر که بنشیند
باید اول ز رأی خود برخاست
تا ببینی به دیدهٔ معنی
نعمت الله را تو از چپ و راست
پس از آنت به گوش جان آید
در جهان آنچه مخفی و پیداست
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
ما اسیران بند سودائیم
دردمندان بند برپائیم
ما اسیران وادی عشقیم
مصلحت بین کوی غوغائیم
گه تهی کیسه گاه قلاشیم
گاه پنهان و گاه پیدائیم
گاه مانند زمین پستیم
گاه همچون سپهر بالائیم
همچو سید ز کفر و دین فارغ
در خرابات باده پیمائیم
هر که با ما نشست مؤمن شد
از دلش زنگ کفر بزدائیم
چون شود جان او به می صافی
بعد از آنش تمام بنمائیم
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
دوشم از غیبت پیر عالم عشق
این سخن یاد دادم از دم عشق
کای گدای همه قدح نوشان
جام می نوش تا شوی جم عشق
کرده ام خود به ترک مردم عقل
از برای صفای مردم عشق
بستم احرام کوی کعبهٔ جان
غسل کردم به آب زمزم عشق
چون رسیدم به قبلهٔ عرفات
دیدم اندر هوای عالم عشق
شور مستی فزون شد دل را
هر دم از جرعهٔ دمادم عشق
جمله کاینات و هرچه در اوست
غرق بودند پیش شبنم عشق
نعمت الله را چو می دیدم
شد یقینم که اوست محرم عشق
ورق عاشقی چو شد معلوم
این سخن بود فضل اعظم عشق
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف عشق و همواره دلباختگی به معشوق میپردازد. شاعر از زیباییها و ویژگیهای محبوب میگوید و آن را به عنوان قبلهی عشق و مراد زندگی معرفی میکند. او در مسیری پر از غم و اندوه عاشقی، به جستجوی حقیقت عشق و باده میپردازد و به سرمستی و بیخودی این حالت اشاره میکند. شاعر با اشاره به شخصیتها و حالاتی چون مستی، درویشی و جستجوی جاودانگی، تاکید میکند که تمام عالم و موجودات فقط بازتابی از جمال معشوقاند. در نهایت، پیوند عمیق عشق و خداوند در این متن به تصویر کشیده شده و به اهمیت شناخت و نزدیکی به معشوق در زندگی اشاره میشود.
هوش مصنوعی: ای که با محبتت دلهای ویران را آباد میکنی و غم تو باعث خوشحالی جان مستمندان است.
هوش مصنوعی: پیشانی زیبای تو همانند قبلهای است که خسرو به آن چشم میدوزد و جذابیت چشمان تو به قدری است که حتی فرهاد را نیز به وسوسه میاندازد.
هوش مصنوعی: لبان زیبای تو جانبخش زندگی هستند و گیسوانت کلید گشایش آرزوها.
هوش مصنوعی: هر کسی که برای عشق تو زحمت نکشیده و غمخوار تو نبوده، چگونه میتواند در این مسیر به استادی برسد و درس عشق را به خوبی بیاموزد؟
هوش مصنوعی: ما به انجام خواستههای خود بیتوجه شدیم و در راه دوست هر چه پیش بیاید، میپذیریم.
هوش مصنوعی: بیشتر شب، در حالی که مست بودم و در حال عبور از کوچهها بودم، ناگهان به در مسجد رسیدم و توقف کردم.
هوش مصنوعی: هر کس که به آن مکان رسید، از زیبایی قامت او به وجد آمد و خوشحال شد.
هوش مصنوعی: من به دنبال آن دسته از مردم رفتم تا ببینم دعاها و ذکرهای آنها چیست.
هوش مصنوعی: ناگهان امام روحانی از جایگاه خود پایین آمد و بر روی منبر صدایی بلند کرد.
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و چهره محبوب است.
هوش مصنوعی: یک شاهد زیبا از دکان شراب فروشی میگذشت که دوش او سرحال و خوشحال بود.
هوش مصنوعی: در دل عاشقی، به یاد و احترام پیر مغان، خود را در حلقهٔ بندگی او قرار دادهام.
هوش مصنوعی: کسی که زُنار بر خود بسته و مانند ترسایان، جام در دست و عبا بر دوش دارد.
هوش مصنوعی: گفتم ای یاری که به کمک مستها میرسی، چطور اینقدر گیج و مدهوش آمدهای؟
هوش مصنوعی: جام جهان به من نشان داد و گفت که از این شراب کمی بنوش.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به جمع اهل راز در میخانهها راه پیدا کنی، باید رازها را پنهان کنی و در دل نگه داری.
هوش مصنوعی: سؤال کردم که این شراب متعلق به چه کسی است، او با لبهایش دندانش را گرفت و گفت ساکت باش.
هوش مصنوعی: به منظور فهمیدم که این همه هیجان و شور و شوق که دارم، ریشهاش در عشق و دلبستگی به کیست، از استاد و سالک با تجربهای پرسیدم.
هوش مصنوعی: هیچکس در مورد این موضوع صحبت نکرد، اما ناگهان صدای چنگ بلند شد و همه را به وجد آورد.
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و چهره معشوق است.
هوش مصنوعی: دختر زیبای قبیله یغما، با قد بلند و قامت دلربایش، همچون سرداری از زیباییها در میان دیگران میدرخشد.
هوش مصنوعی: در میان مردم، کسی با زیبایی خود همه را تحت تأثیر قرار میدهد و باعث混 اختلاط و هیجان بین مردان و زنان میشود.
هوش مصنوعی: چهرهاش چون ماه زیباست و قامتش مانند سروهای سرسبز و دلانگیز باغ است.
هوش مصنوعی: هر کسی که وارد خانقاه (دیر) شد، پس از دیدن آنجا دچار شوق و شادی شدید میشود.
هوش مصنوعی: او با نگاهی مهربانانه به من دلتنگ و نیازمند نگریست.
هوش مصنوعی: اگر آرزوی سلطنت داری، باید چندین دوران دوری و تنهایی را تحمل کنی.
هوش مصنوعی: ای عاشق سرگشته و بیقرار، تا کی میخواهی در این حالت بیخبری و رسوایی باقی بمانی؟
هوش مصنوعی: در مسیر رسیدن به دوست، فرقی بین ایمان و کفر نیست و در میخانه، باده نوشی کن.
هوش مصنوعی: وقتی از مسیر تقلید برگشتم، درسی از دانایی به من داده شد.
هوش مصنوعی: تمام جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، بازتابی از زیبایی و چهره دوست است.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب خوشحال و شاداب کمان خود را برداشت، هر کسی که دلش از عشق پر شده بود، جانش را نیز از دست داده به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: من تصور میکردم که او در خیالاتش غرق است، اما وقتی به خود آمد و از آن خیال بیرون رفت، متوجه شدم که در واقعیت چیزی دیگر در انتظارش بود.
هوش مصنوعی: به او گفتم ای پادشاه وفاداران، چقدر میتوانیم قدم بر داریم؟
هوش مصنوعی: به باغ برو تا با تو به عمق احساساتم پی ببرم و عشق را از دل برکشم.
هوش مصنوعی: در باغ، گل شکفت و با زیبایی خود، نام نیکویی از ارغوان گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی در زمان جشن و شادی، ساقی شراب را از دهان خود برداشت و دیگر نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: وقتی نوشیدنی گرم شد، زنگار از سطح آینهی روح برداشت شد.
هوش مصنوعی: هر نوع ناراحتی که دل داشت، از درد او به طور کامل زدوده شد.
هوش مصنوعی: هر لحظه از درون شیشهٔ شفاف، باده ناله و فغانی سر میدهد.
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و وجود معشوق است.
هوش مصنوعی: آن معشوقه تماشایی با نگاه دلربای خود، مردم را به شیفتگی و عشق وادار میکند.
هوش مصنوعی: نوازنده از پشت پرده ساز خود را مینوازد، سازهایی چون عود و بربط که صدای دلانگیزی دارند.
هوش مصنوعی: او پادشاهی است که در جایگاه خود قرار دارد و ما، درباریان و نیازمندان، در آستان او مثل گدایان هستیم.
هوش مصنوعی: گاه مثل دوستی است که جان را نوازش میکند و گاه مانند حالتی است که روح را به شدت برمیانگیزد.
هوش مصنوعی: او هدف و مقصد افراد در کنشت و همچنین مقصد رهروان و زائران حجاز است.
هوش مصنوعی: اگر سلطانی قدرت را به دست گیرد، او به کامیابی میرسد و اگر پادشاهی بخشش کند، آن را با مهر و نیکی نسبت به بندگانش انجام میدهد.
هوش مصنوعی: دل عزیزم، اگر آرزو داری که رازهایت با تو به روشنی در میان آید، باید در زندگیات با صداقت و شجاعت پیش بروی.
هوش مصنوعی: به سمت میخانه برو تا حقیقت آن را از غیرواقعیها بهتر درک کنی.
هوش مصنوعی: برای دیدن زیبایی کسانی که چهرهای چون ماه دارند، باید توجه کرد که آوازشان تمام وجود را عاشق میکند.
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، فقط بازتابی از زیبایی و وجود دوست است.
هوش مصنوعی: ای غم تو، فرمانروای سرزمین دل من، بیوفایی کردهای و قلبم را به خاک و خاکستر نشستهای.
هوش مصنوعی: زلف های تو مانند دام شکارچی است که جانم را به خطر میاندازد و چشمان زیبای تو با غمزههای خود، دل را در اختیار دارد.
هوش مصنوعی: ما در انتظار و جستوجو هستیم و حتی یک لحظه هم دم از این نمیزنیم که جان ما بیغم تو، در دل درگاه تو جا دارد.
هوش مصنوعی: دل زنده و شاداب میکند با شراب خالص، زیرا این شراب جدیدی است که در دل جاری میشود.
هوش مصنوعی: صبح زود، دختر زیبایی از جنس پری به سراغم آمد و بر در دل من کوبید.
هوش مصنوعی: او در را باز کرد و با حالتی مستانه به سمت دل من رو کرد و نشسته بود.
هوش مصنوعی: وقتی به عمق احساساتم نفوذ کردم، این گفته در مقابل قلبم قرار گرفت.
هوش مصنوعی: تمامی جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و وجود دوست است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، شربت شبانه کجاست؟ زود بیاور که نوبت ما در حال نزدیک شدن است.
هوش مصنوعی: جام دنیای افسانهای را پیش بیاور، زیرا در آن جرعهای از خدا و حقیقت وجود دارد.
هوش مصنوعی: مرا از وجود خود بیخبر کن، تا بتوانم به تو بگویم که محبوب کجاست.
هوش مصنوعی: به در خانه دوست میروم و از او درخواست کمک میکنم، چون تمام آرزوها و هدفهای من در آنجا نهفته است.
هوش مصنوعی: ای پیر که مشغول نوشیدن هستی، به من پیمانی بده در زمانی که میهمانی برپا میشود و همه جا را زینت میدهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با دوستانش مینشیند، باید ابتدا از نظرات و ایدههای خودش فاصله بگیرد و به تبادل نظر بپردازد.
هوش مصنوعی: برای درک واقعی نعمتهای خداوند، باید با چشم دل به اطراف خود نگاه کنی و زیباییها و رحمتهای او را از زوایای مختلف مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: پس از حضور تو، در دل و جانم آنچه در دنیا پنهان و نمایان است، به وضوح و روشنی میآید.
هوش مصنوعی: تمام جهان و تمام موجوداتی که در آن هستند، تنها منعکسکننده و نمایی از زیبایی و وجود محبوب هستند.
هوش مصنوعی: ما گرفتار آرزوها و احساسات خود هستیم، اما در عین حال کسانی هستند که با درد و رنج خود به پا ایستادهاند.
هوش مصنوعی: ما در دام عشق گرفتاریم و فقط به مصلحت در کوی محبوب توجه میکنیم.
هوش مصنوعی: گاهی بیپولی و در واقع در تنگدستی به سر میبریم و گاهی هم به صورت نامحسوس و پنهان زندگی میکنیم، یا ممکن است در زمانهایی آشکار و نمایان باشیم.
هوش مصنوعی: گاهی در زندگی به حالتی پایین و بیروح میرسیم و گاهی دیگر مثل آسمان بلند و پر انرژی هستیم.
هوش مصنوعی: ما مانند سید (عالم) از مسائل کفر و دین بیخبر و آزاد هستیم و در مکانهای پر از شراب و خوشگذرانی مشغول نوشیدن باده هستیم.
هوش مصنوعی: هر کسی که با ما به گفتگو نشسته، ایمانش از دلش جاری میشود و ما با صحبتهایمان هر گونه شک و کفر را از دل او دور میکنیم.
هوش مصنوعی: وقتی روح او با شراب خالص تجلی یابد، بعد از آن همه چیز را به نمایش خواهیم گذاشت.
هوش مصنوعی: تمام جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و حضور دوست است.
هوش مصنوعی: شب گذشته از غیبت و دوری معلم عشق، سخنی آموختم که از نفس عشق ناشی میشود.
هوش مصنوعی: ای گدای همه نوشندگان، جام می بنوش تا به مقام عشق دست یابی و خود را به مرتبهی جم برسانی.
هوش مصنوعی: من از عقل و درایت خود به خاطر پاکی و صفای عشق از مردم دست کشیدهام.
هوش مصنوعی: در دل به عشق الهی پیوستهام و خود را برای سفر روحانی آماده کردهام. با غسل کردن به آب محبت، روح خود را پاک کردهام و به این درک عمیق از عشق رسیدهام.
هوش مصنوعی: وقتی به سمت محل مقدس عرفات رسیدم، در جوی از عشق و محبت غوطهور شدم.
هوش مصنوعی: به خاطر مدام نوشیدن عشق، شور و شوق در دل هر لحظه بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: تمام این جهان و هر چیزی که در آن است، در برابر عشق مانند شبنمی غرق شدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی نعمت خدا را میدیدم، مطمئن شدم که او در دل عشق رازدار است.
هوش مصنوعی: وقتی که ورق عاشقی ورق خورد و عشق معلوم شد، این موضوع نشاندهنده برتری و فضیلت بالای عشق است.
هوش مصنوعی: کل دنیا و تمام آنچه در آن وجود دارد، تنها بازتابی از زیبایی و چهره محبوب است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.