گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

توبه از زهد و زاهدی کردم

در خرابات مست می گردم

می خمخانهٔ حدوث و قدم

شادی روی عاشقان گردم

خاطر کس ز من ملول نشد

ننشسته به دامنی گردم

دُردی درد دل همی نوشم

دردمندانه همدم دردم

زن دنیا و آخرت چه کنم

رند و مست و مجرد و فردم

عاشق و صادقم گواهانم

اشک سرخست و چهرهٔ زردم

بندهٔ سید خراباتم

هر چه فرمود بنده آن کردم