گنجور

 
جهان ملک خاتون

مدّتی تا ز غمت گرد جهان می گردم

عاشقم گرد در لاله رخان می گردم

به خیال شب وصل تو نگارا تا روز

بر سر کوی غمت نعره زنان می گردم

دلبرا در چمن حسن تو همچون سوسن

من به مدح رخ تو جمله زبان می گردم

مشکنم دل که به میدان فراقت هر دم

همچو گوی از غم چوگانت به جان می گردم

گفتمش روی مپوشان صنما از ما گفت

من پری زادم از آن از تو نهان می گردم

همه آنست ترا حسن و مرا عشق اینست

لاجرم ای دل و جان در پی آن می گردم

گرچه پیرست جهان لیک به الطاف خدا

باز از دولت وصل تو جوان می گردم

 
 
 
سلمان ساوجی

بر سر کوی دلارام، به جان می‌گردم

روز و شب در پی دل، گرد جهان می‌گردم

غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم

بخت اگر یار شود باز جوان می‌گردم

دیده‌ام طلعت زیباش که آنی دارد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عاشق و مستم و در کوی مغان می گردم

جام می دارم و در دور روان می گردم

درد دل دارم و درمان خوشی می جویم

درد می نوشم و رندانه به جان می گردم

در خرابات چو کام دل خود می یابم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه