گنجور

 
امیر شاهی

دل که پیش تو راز می‌گوید

غم دیرینه باز می‌گوید

عقل سودای زلف خوبان را

فکر دور و دراز می‌گوید

مگر استاد جورپیشه ترا

همه تعلیم ناز می‌گوید

شمع می‌گوید از رخت سخنی

سخن جان‌گداز می‌گوید

گفت شاهی به گوش جان بشنو

که ز روی نیاز می‌گوید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

هر چه آن سرو ناز می گوید

شرح عمر دراز می گوید

پیش نازش دل شکسته ما

روز و شب از نیاز می گوید

چون حدیث از دهان او گذرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه