گنجور

 
شاهدی

با آنکه دل به درد تو بس دردمند بود

جز درد چارۀ دگرش ناپسند بود

گر دست ما ز دامن وصل تو کوته است

اندر هوای قد تو همت بلند بود

پیش قد تو سرو تمایل زیاد کرد

بادش فکند باز که بس خود پسند بود

آن دانه های خال سیه بر رخت مگر

از بهر چشم زخم بر آتش سپند بود

از قید زلف دلکش تو کس نبرد جان

زیرا که مو به مو همه قید و کمند بود

از بس که شاهدی ز می عشق بود مست

عمر عزیز رفت ندانست که چند بود

 
 
 
امیر شاهی

رفتیم، اگر چه دل به غمت دردمند بود

در چین طره تو اسیر کمند بود

بلبل به آه و ناله چمن را وداع کرد

کان بزم را ترانه او ناپسند بود

دشوار مینمود سفر با فراغ بال

[...]

هلالی جغتایی

دودی، که دوش بر سر کویت بلند بود

غافل مشو، که آه من دردمند بود

از ما شمار خیل شهیدان خود مپرس

آن خیل بی شمار که داند که چند بود؟

بستم بطره تو دل و رستم از غمت

[...]

بیدل دهلوی

آنجاکه عجزممتحن چون و چند بود

چون موی‌، سایه هم ز سر ما بلند بود

حسرت پرست چاشنی آن تبسمیم

بر ما مکرر آنچه نمودند قند بود

سعی غبارصبح هوای چه صید داشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه