گنجور

 
امیر شاهی

بتان که شیوه جور و ستیز می‌جویند

ز بهر کشتن ما تیغ تیز می‌جویند

دلی که می‌شود از درد عشق سرگردان

در آن دو سلسله مشک‌بیز می‌جویند

چو تو کرشمه‌کنان می‌رسی، دگر خوبان

ز شرم روی تو راه گریز می‌جویند

کسان که طره شمشاد می‌زنند گره

هلاک فاخته صبح‌خیز می‌جویند

به تیغ هجر تو شاهی نه آن شهید بلاست

که خون او به گه رستخیز می‌جویند