گنجور

 
امیر شاهی

به زنجیر زلفت دل ماست در بند

ز سر رشته عقل بگسسته پیوند

رقیبا، مران از در دوست ما را

که بینند سگ را بروی خداوند

به توبه مکن دعوت ای شیخ ما را

که ما اول از عهد خوردیم سوگند

شناسیم قدر سگان درش را

که ما هم در آن کو دویدیم یکچند

رقیب ستمکاره بر جان شاهی

جفا می‌پسندد، خدایا تو مپسند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

شها ، دست و تیغت در ایوان و میدان

یکی زر فشاند، یکی سرفشاند

شمال سحرگاه الطاف برت

گل باغ آمال را بشکافند

سرشک سحاب کف در فشان

[...]

شاهدی

ز زلف تو جان چون شود فارغ آیند

که هر رشته‌ای بر رشته‌ای هست پیوند

به تیری ز مژگان نواز این دلم را

از آن چشم سحار این جور تا چند

شکر گر مکرر کند نام خود را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه