گنجور

 
امیر شاهی

کسی که عاشق روی تو شد بباغ نرفت

هوای کوی تواش هرگز از دماغ نرفت

دلی که با تو به غوغای عاشقی خو کرد

ز کوی تفرقه در گوشه فراغ نرفت

چو لاله دلق می آلود را زنم آتش

کز آب دیده بشستم بسی و داغ نرفت

دلا بسوز، چو سودای زلف او داری

کسی بخانه تاریک بی چراغ نرفت

نرفت ناله شاهی به گفتگوی رقیب

غزلسرایی بلبل به بانگ زاغ نرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

کسی که عشق تو ورزید با فراغ نرفت

دلش چو لاله پر از خون و جز بداغ نرفت

چه نافه ها که در آن زلف عنبر افشان نیست

که خاک شد تن و بوی تو از دماغ نرفت

به نور روی تو بگذشت دل از آن خم زلف

[...]

میلی

گذشت دور گل و یار سوی باغ نرفت

که آفتاب به نظّاره چراغ نرفت

ز بوی نافه چین، همچو داغ لاله مرا

خیال کاکل نورسته از دماغ نرفت

ببین نهایت دلبستگی که خون مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه