امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

کسی که عاشق روی تو شد بباغ نرفت

هوای کوی تواش هرگز از دماغ نرفت

دلی که با تو به غوغای عاشقی خو کرد

ز کوی تفرقه در گوشه فراغ نرفت

چو لاله دلق می آلود را زنم آتش

کز آب دیده بشستم بسی و داغ نرفت

دلا بسوز، چو سودای زلف او داری

کسی بخانه تاریک بی چراغ نرفت

نرفت ناله شاهی به گفتگوی رقیب

غزلسرایی بلبل به بانگ زاغ نرفت