گنجور

 
میلی

چمن کز گل و غنچه بویی نداشت

سرو برگ جام و سبویی نداشت

ازان حال من دوش پرسید یار

که با دیگری گفت‌وگویی نداشت

حریفی که بر گریه‌ام خنده زد

سر و کار با تندخویی نداشت

به همراهی‌ام غیر در کوی یار

نیامد، مگر آبرویی نداشت

چنان بودم از بخت خود ناامید

که هرگز دلم آرزویی نداشت

در دوستی کوفت میلی، مگر

که اندیشه از جنگجویی نداشت