دوش از رخ تو بزم گدایان چراغ داشت
وز دیدن تو دیده گلستان و باغ داشت
هر جلوهای که شاهد مه داشت بر فلک
دل با فروغ روی تو زانها فراغ داشت
با شام طره تو نهان بود کار دل
آن روی دلفروز مرا با چراغ داشت
چون سبزه و گلست ز هجرت بخاک و خون
آن دل که ذوق سبزه و گل در دماغ داشت
چون لاله چاک شد دل شاهی ز سوز عشق
کز گلشن زمانه بسی درد و داغ داشت