گنجور

 
صائب تبریزی

عمری است ما لب از طمع خام بسته‌ایم

از صبر سنگ بر دل ناکام بسته‌ایم

مینای باده با رگ گردن مطیع ماست

تا لب ز گفتگو چو لب جام بسته‌ایم

از شکرست بستر و بالین ما چو مغز

تا دیده از نظاره چو بادام بسته‌ایم

بی‌طالعیم، ورنه درین طرفه صیدگاه

چندان که چشم کار کند دام بسته‌ایم

زان لب کز او کسی نشنیده است حرف تلخ

امیدها به بوسه و پیغام بسته‌ایم

اسباب کامرانی خصم است سال‌ها

طرفی که ما ازین دل خود کام بسته‌ایم

هرچند بر زمین پر ما نقش بسته است

احرام بوسه لب آن بام بسته‌ایم

ز آغاز می‌توان به سرانجام راه برد

ما دل عبث به فکر سرانجام بسته‌ایم

چون دانه نیست عاریتی سیر دام ما

ما دل به دام چون گره دام بسته‌ایم

صائب به ذوق ما نتوان یافت کافری

زنار را به رغبت احرام بسته‌ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

ما دل به چین زلف دلارام بسته‌ایم

در باده لبش طمع خام بسته‌ایم

آخر توان به کعبه کویش طواف کرد

چون عزم جزم کرده و احرام بسته‌ایم

دعوی زهد کرده به دوران حسن او

[...]

شاهدی

تا دل به قید زلف دل‌آرام بسته‌ایم

بر دیده خواب و بر جگر آرام بسته‌ایم

سودای یار در سر و سر در کمند زلف

این عقده بین که ما به سرانجام بسته‌ایم

ما از مقام صدق سر کویش از صفا

[...]

صائب تبریزی

دام امید در ره ایام بسته‌ایم

در رهگذار سیل ز خس دام بسته‌ایم

بر دست روزگار روان است حکم ما

تا لب ز گفتگو چو لب جام بسته‌ایم

عشق آن حریف نیست که صید زبون کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه