گنجور

 
طبیب اصفهانی

ز پا فتادم و رویم بمنزلست هنوز

شکست کشتی و چشمم بساحلست هنوز

چه حالتست ندانم که بارها از دل

شدم خراب و مرا کار با دلست هنوز

ادب نهشت دریغا که بر زبان آرم

شکایتی که مرا از تو در دلست هنوز

زالتفات نهانش بدیگران پیداست

که از تغافلم آن شوخ غافلست هنوز

زگریه باز چه داری طبیب روز وداع

مرا که دیده به دنبال محملست هنوز

 
 
 
امیر شاهی

سفر گزیدم و داغ تو بر دلست هنوز

جهان بگشتم و کوی تو منزلست هنوز

چه سود همچو صبا عرصه جهان گشتن

چو دل به سرو بلند تو مایلست هنوز

تو ای رفیق که آسوده‌ای، قدم بردار

[...]

رفیق اصفهانی

به سینه خون شد و دلدار غافلست هنوز

به این گمان که دل من مگر دلست هنوز

گذشت بر من و تا باز بگذرد عمریست

کز آب دیده ی من خاک ره گلست هنوز

به دور جادویی چشم او عجب دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه