گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شاهدی

بی گل روی تو نبود میل سوی گلشنم

بی لبت هم جان شیرین را نمی خواهد تنم

تا مگر بر دامنت افتد ز خونم قطره ای

در فراق جان شیرین دست و پایی می زنم

ای مراد دل رقیبانت به خونم تشنه اند

لطف باشد گر نیندازی به کام دشمنم

گوییا ما را ز آب تیغ تو روزی نبود

ور نه از لطف تو تقصیرت نشد در کشتنم

شاهدی را جان همی سوزد ز فرط اشتیاق

باورش گر نیست بنگر شعله در پیراهنم