گنجور

 
شاهدی

بی تو به گلشنم نکشد دل به باغ هم

با تو به درد خوش بردم دل به داغ هم

جایی که آفتاب رخت نور گسترد

آنجا چه جای شمع و چه جای چراغ هم

با قامت چو سرو تو و سبزه خطت

ما را چه حاجت است به باغ و به راغ هم

آورد بویی از خم زلفت نسیم صبح

شد خانه‌ام ز مشک معطر دماغ هم

ای شاهدی نه عاشق گل بلبل است و بس

بشنو حدیث عشق ز قمری و زاغ هم

 
 
 
امیر شاهی

ای در غم تو حاصل من درد و داغ هم

آشفته دل ز فتنه زلفت، دماغ هم

یکشب، ز چهره مجلس ما را فروغ ده

تا شمع گوشه ای بنشیند، چراغ هم

سودای کویت از سر من میبرد برون

[...]

قدسی مشهدی

دردت به دل رسیده و از دل به داغ هم

مجلس بود به روی تو گرم و ایاغ هم

دردی عجب نشسته مرا در کمین دل

ترسم دل مرا نگذارد به داغ هم

معشوق هرکه هست در این انجمن، تویی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه