به عشق آن میان شد مدتی با من سمر بندم
همی خواهم که من با کاکلش سودا به سر بندم
به زنجیر سر زلفش دلم در قید محکم بود
فروزان کاکلش بر سر بهر سو بند بر بندم
دلم بگرفت در غربت کجایی ساربان آخر
کزین دهر خراب آباد رخت خویش بربندم
چو از خلق جهانم می رسد محنت به هر جایی
به کنج عزلتی بنشینم و بر خلق در بندم
چو از روز ازل با یار ما ر ا عهد محکم بود
بگو ای شاهدی من دل به دلدار دگر بر بندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و دلبستگیاش به محبوب اشاره میکند. او مدت زمانی در کنار محبوب زندگی کرده و حالا خواهان زلف و کاکل اوست. دلش در قید زنجیر سر زلف محبوب گرفتار است و به شدت به او وابسته شده است. در حسرت یار و در غربت، دلش به درد میآید و آرزو میکند که از این دنیای پرمشکل فرار کند. او همچنین به عهدی که با محبوب از آغاز داشته اشاره میکند و به ناچار اذعان میکند که نمیتواند دل به دیگری ببندد. این شعر، حس عمیق عشق و دلتنگی شاعر را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: مدتی در عشق او سر کردهام و انتظار دارم که سرنوشت خود را با زیباییاش رقم بزنم.
هوش مصنوعی: من به زنجیر موهای او وابسته و گرفتار شدم و زیبایی و درخشش آن کاکلش باعث شده که همهچیز مرا به خود جلب کند.
هوش مصنوعی: دل من در این دورانی که در تنهایی به سر میبرم، غمگین و افسرده است. ای راهنمای سفر، کجا هستی؟ من از این دنیای خراب و ویران میخواهم سفر کنم و از اینجا دور شوم.
هوش مصنوعی: وقتی درد و مشکلات از طرف مردم به من میرسد، به دور از جمعیت و در یک گوشه نشسته و به حال دیگران فکر میکنم.
هوش مصنوعی: از زمانی که جهان آغاز شده، با یار خود پیمانی مستحکم بستهایم. تو ای کسی که شاهد این ماجرا هستی، من تصمیم دارم دل خود را به کسی دیگر بسپارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
بدان عزمم که دیگر ره به میخانه کمر بندم
دل اندر وصل و هجر آن بت بیدادگر بندم
به رندی سر برافرازم به باده رخ برافروزم
ره میخانه برگیرم در طامات بربندم
چو عریان مانم از هستی قباهای بقا دوزم
[...]
همه شب با دل خود نقش آن دلدار بربندم
مگر ممکن بود کاین دیده بیدار بربندم
جگر از عاشقی خون گشت و کن زینم نمی بایست
معاذالله کاین تهمت به زلف یار بربندم
مژه در چشم من شد خار و خواب از دیده رفت، اکنون
[...]
چو نتوانم که در خیل غلامانت کمر بندم
روم در کنج محنت در بروی خویش در بندم
من آن صیدم کز آهوی تو در دل تیرها دارم
گرم دولت بود، خود را به فتراک تو بر بندم
ز ضعف دل چو سویت میفرستم نامه، میخواهم
[...]
ز چاک سینه اشکم سر کند گر چشم تر بندم
چه عقل است این که بر دیوانه در ویرانه در بندم
نپنداری ندارد رشک بر هم مو به موی او
شود زلفش پریشان، دل چو بر موی کمر بندم
ببندد کاشکی بند نقابش، گو بمیرم من
[...]
خوش آن خلوت که چون آیی به روی غیر در بندم
تو بگشایی میان و من پی خدمت کمر بندم
نگاری کز رخش یک لحظه نتوانم نظر بندم
نمیدانم چه سان از کوی او رخت سفر بندم
چه طرفی زآشیان بستند مرغان تا درین گلشن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.