گنجور

 
سیف فرغانی

ای شده از پی جامه ز لباس دین عور

روبه حیله‌گری ای سگ پوشیده سمور

عسلی پوشی و گویی که به فقرم ممتاز

شتران با تو شریکند به پشمینهٔ بور

نشوی رهرو اگر مخرقه را خوانی فقر

نشود رهبر اگر مشعله بردارد کور

ره بدین رفته نگردد که تو غافل گویی

که به شیرین‌سخن از خلق برآوردم شور

سامری گاو همی ساخت ز زر تا خلقی

به خری نام برآرند چو بهرام به گور

با وجود شکمی تنگ‌تر از چشم مگس

چند از بهر گلو سعی کنی همچون مور

طمع خام ببر از همه کس تا پس ازین

گردهٔ قسمت تو پخته برآید ز تنور

مال را خاک شمر رنج مبین از مردم

نوش را ترک کن و نیش مخور از زنبور