گنجور

 
سیف فرغانی

دل در غم چون تو بی وفایی

در بستم و می کشم جفایی

عمرت خوانم ازآنکه با کس

چون عمر نمی کنی وفایی

هرروز بهر کسیت میلی

هر لحظه بدیگریت رایی

گر نیست دل تو راست باما

می زن بدروغ مرحبایی

گم گشت و نشان همی نیابم

مسکین دل خویش را بجایی

در کوی خود ار ببینی اورا

از ما برسان بدو دعایی

دردل غم غیر تست ای دوست

در خانه کعبه بوریایی

ای مرهم انده تو کرده

درد دل ریش را دوایی

وی مصقله غم تو داده

آیینه روح را صفایی

گر سود کند زیان ندارد

در کوی تو گه گهی گدایی

سیف از غم عشق تو سپر کرد

گر تیغ برو کشد قضایی

 
 
 
ناصرخسرو

ای غره شده به پادشائی

بهتر بنگر که خود کجائی

آن کس که به بند بسته باشد

هرگز که دهدش پادشائی؟

تو سوی خرد ز بندگانی

[...]

سنایی

ای جان و جهان من کجایی

آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی

تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

با خاک در تو آشنایی

خوشتر ز هزار پادشایی

دیده رخ راز مه ببیند

بر عارض تو ز روشنایی

از نکتهٔ طوطی لب تو

[...]

سید حسن غزنوی

ای مونس جان من کجائی

از دیده من چرا جدائی

چون دل دهدت که هر زمانی

صد باره به نزد من نیائی

در دل شغب و دغا چه داری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه